برایت مینویسم
امشب می خواهم برایت چند خطی بنویسم.
برای کسی می نویسم که شبها که به یادش اشک می ریزم بدون یاد من می خوابد.
این را از بی وفایی تو نمی بینم این را از رسمی می بینم که روزگار نهاده ، مجنونی نهاده که بی آنکه به دنبال عشق متقابل یا هوسی باشد عشق می ورزد و فرهادی را نهاده که بی آنکه به سختی کار فکر کند عشق ورزیدن خود را در کندن کوه دنبال می کند.
نه، این از بی وفایی تو نیست این رسم روزگار است که همیشه کسانی که معشوق هستند به یاد عشق خود نباشند.
آری شبها به یاد او اشک می ریزم ، اشک می ریزم به خاطر ثانیه هایی که به غفلت به چیزهای دگر فکر می کردم. آری نمی گویم و ادعا نمی کنم ،همواره به یاد تو هستم به یاد تویی که عاشقانه دوست می دارم. ولی می توانم به جرات بگویم که حتی در لحظاتی که به یادت هم نیستم عاشقانه دوستت دارم.عشق تو چیزی نیست که در یک روز یا در یک اتفاق به قلب نفوذ کرده باشد که بتوان در یک روز یا یک قرن یا بر اثر یک اتفاق آن را ترک کنم. آری عشق تو را خدا از روز تولدم در وجود من نهاد.
در همان روزی که من می ترسیدم به این جهان بیایم ، در روزی که از خدا پرسیدم که چرا می خواهی مرا از این همه نعمتی که در بهشت داری محروم کنی؟ مگر چه کرده ام که می خواهی مرا به دنیا بفرستی.که خدا گفت در آن دنیا عشقی را برایت آفریده ام که می تواند تو را دوباره به من بازگرداند.
می تواند عبادت های تو را زیبا تر کند، میتواند کاری کند که تو به من نزدیکتر شوی. تو اگر در کنار او باشی باز هم می توانی لذت ببری از زندگی ، فقط مراقب باش که به چنگ هوس ها نیوفتی. من برایت یک عشق در زمین آفریده ام پس سعی کن فقط به دنبال پیدا کردن عشق خود باشی. به دنبال هوس ها نرو چون هر روز از من دور و دورتر می شی.
خداوندا اکنون چند وقتی است که حرفت را فهمیده ام عشق خود را یافته ام. به تو نزدیکم می کند.
به پای سجاده ی عبادتت که می روم گریه ام می گیرد. بار خدایا کمکم کن.
اکنون از بیش از همیشه به کمکت محتاجم.
باز برای تو می گویم ای عشق نازنینم. می دانم که هیچ گاه مطالب من را نمی خوانی . به همین دلیل می توانم اینجا بگویم که دوستت دارم. دوستت دارم به وسعت اقیانوس ها.
دریا را ببین ، تمام موج ها برای رسیدن به ساحل تلاش می کنند اما در نظر تو قطره هایی که با موج آب بر نمیگردنند نابود شده اند و زندگی را باخته اند. اما بدان عشق من، آن قطره ها مانند پروانه هایی می مانند که به درون آتش می روند. قطره ها و پروانه های دیگر حسرت می خورند که چرا آنها به معشوق خود نرسیده اند.در حقیقت پروانه ها و قطرات دیگر زندگی را باخته اند و باید مجددا شانس خود را امتحان کنند.
حرف هایم تمام نشده اما توان نوشتنم تمام شده.توان زندگی کردنم در حال کم شدن است.
نازنینم این را بدان همیشه چشم انتظار لجظه ی دیدارت هستم.